بوی ظهورت در تمام ابعاد این شهر پیچیده است و صدای گامهای استوارت طنینانداز شده است.
میگویند: لحظهی آمدنت نزدیک است!؟ و دوستانت آمادهی استقبال.
تو پناه آشفتگانی و ما چشم به راهیم تا اماممان بیاید و از این سفر دور و دراز هدیهی گرانبهای عدالت را بیاورد.
امروز عطش ظهور بر لبهای همهی ما، جهان را کویری کرده است، این ثانیههای آخر چه سخت میگذرند و این لحظههای آخر انتظار چه کند عبور میکنند، بیشترین است این لحظهها و سهم ما از عشق؛ دو رکعت صبر است.
ما بار دیگر تنها پیمان را به تو اقتدا میکنیم. تمام پنجرههای این شهر را گشودهایم تا ماه رویت را رؤیت کنیم و در گوشهی تمام درها به انتظار نشستهایم تا پای بوس ظهور تو شویم.
میدانم، میدانم لحظهی آمدنت نزدیک است و من هیچ ندارم که به تو هدیه کنم؛ هیچ!
تنها سرگشتهام ... تو را میخواهم ... تو را میخواهم ...
بزرگ بود
و از اهالی امروز بود
و باتمام افق های باز نسبت داشت
و لحن آب و زمین را چه خوب می فهمید...
صداش به شکل حزن پریشان واقعیت بود
و پلک هاش مسیر نبض عناصر را به ما نشان داد
و دست هاش
هوای صاف سخاوت را
ورق زد
و مهربانی را
به سمت ما کوچاند...
سلام عزیزم
خیلی قشنگ بود. حسابی حال کردم.
به ما هم سر بزن.
به امید ظهور
۱. تو چرا یادداشت جدید که میذاری میره زیر یادداشت های قبلی؟
۲. تو چرا منو لینک نزدی؟
۳. سلام
۴. چرا آپ نمی کنی؟
۵. همین
۶. خدافظ خاله
تبریک میگم پیوستن شما را به دنیای جدید اینترنت . به این امید که روٓ به روٓ پربارتر و جذاب تر شود . اینم فال من اذ وبلاگ شما :سینه مالامال درد است ای دریغ دل ٓ تنهایی بجان آمد دریغا مرهمی ......با تشکر و التماس دعا.