عاشقش بودم عاشقم نبود وقتی عاشقم شد که دیگه دیر شده بود حالا می فهمم که چرا اول قصه ها میگن؛ یکی بود یکی نبود !
یکی بود یکی نبود. این داستان زندگی ماست. همیشه همین بوده. یکی بود یکی نبود ...
برایم مبهم است که چرا در اذهان شرقی مان "با هم بودن و با هم ساختن" نمی گنجد؟ و برای بودن یکی، باید دیگری نباشد. هیچ قصه گویی نیست که داستانش این گونه آغاز شود، که یکی بود، دیگری هم بود ... همه با هم بودند. و ما اسیر این قصه کهن، برای بودن یکی، یکی را نیست می کنیم. از دارایی، از آبرو، از هستی. انگار که بودنمان وابسته به نبودن دیگریست. انگار که هیچ کس نمیداند، جز ما. و هیچ کس نمی فهمد جز ما. و خلاصه کلام اینکه : آنکس که نمی داند و نمی فهمد، ارزشی ندارد، حتی برای زیستن. و متاسفانه این هنری است که آن را خوب آموخته ایم. هنر "بودن یکی و نبودن دیگری" !!!
مولای من !
سرور من !
آقای من !
اگر حجاب ظهورت حضور پست من است
دعا بکن که بمیرم، چرا نمی آیی ؟؟!!
حاضرم واسه بودن تو، اونی یکی نبود باشم
آن که با عالم بالا سر و سودا دارد
روزگاریست که مأوی به دل ما دارد
همه عمر دویدیم پیاش بیحاصل
غافل از آن که درون دل ما جا دارد
کار هر کس نبود مرده دلی زنده کند
مگر آن کس دم جان بخش مسیحا دارد
عاشقی در طلب مال و منالی نبود
عشق مجنون تهی دست تماشا دارد
همه بالند به هر چیزی و من میبالم
به علی (ع) چون که تملک به سماها دارد
شب قدر است و سماوات همه غرق سرور
این چنین شب چو تعلق به تولی دارد
شهد شیرین شهادت چو بدین گونه چشید
جبرییلش ز علی (ع) عجز و تمنا دارد
شب نازل شدن وحی و کرامات علی (ع)
هر دو هم در دل و هم دیده ما جا دارد
محمدرضا شریفی
امسال اولین عیدی و البته شاید بهترین عیدی رو توی اولین شب جمعه سال از داییم گرفتم این که گفتم شاید بهترین عیدی چون بابا و مامانم مسافرت خارج از کشور بودن و هنوز نتونستن امسال بهم عیدی بدن.
و اما عیدی چی بود؟ یه کتاب به نام دیوان منصور حلاج. کتاب رو که بی هوا (بی مقدمه و بدون نیت) باز کردم یک غزل اومد که ناخودآگاه منو به یاد آقا میانداخت. هر چند ...
با خوندنش حالم عوض شد. حیفم اومد که توی این عید بزرگ شما نخونیدش. اینو هم اضافه کنم که هر شاعری از شعری که سروده حتماً هدفی داشته و شعرش رو در وصف شخص خاصی سروده. من نمیدونم که هدف شاعر از این شعر چی بوده. اما همین قدر برام کافیه که خوندن این شعر منو به یاد آقا میاندازه. در ضمن از هر شعری میشه برداشتهای مختلفی داشت که اونم بسته به نوع نگاه فرد هست.
عید امامت و ولایت مبارکتون باشه.
میبرد قد تو از سرو خرامان رونق |
آقا جونم!
امشب، شب شماست؛ شب ولایتتون. از یه طرف کشیدن بار غم از دست دادن پدر، همون یار و یاور همیشگی و از طرف دیگه بر عهده گرفتن مسئولیت امامت آدمهایی مثل من که لیاقت خیلی چیزا رو ندارن چه برسه به امامت شما!
میدونم که شما آقاتر از این حرفایید.
میدونم با اینکه ماها لیاقت نداریم اما بازم این سختیها و مشکلات رو به جون میخرید.
شرمندهام آقا!
امشب هم دست خالی اومدم. امشب هم ... !
اما میدونم که باز هم مثل همیشه لطف شما شامل حال من میشه. میدونم که شما ... .
توی این شب عیدی که همه شادن و خوشحال منم یه چیزی ازتون میخوام! میتونم بگم؟
.
.
.
آقا! شما رو به خدا!
دگر بس است جدایی؛ چرا نمیآیی؟
آقا جونم!
اگر حجاب ظهورت حضور پست من است
دعا بکن که بمیرم
چرا نمیآیی؟
آقای مهربانیها!
... .